هرکه عیب های نهانی را بکاود، خداوند از دوستی دل ها محرومش کند . [امام علی علیه السلام]
د یپرس


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 90/12/28:: 10:6 صبح     |     () نظر

مسعود دانشجوی حسابداری سال دوم دانشگاه بود زیاد اهل درس نبود ولی خودش را به زور بالا می کشید سعی می کرد طوری وانمود کند که دانشجوی زرنگی است در طول مدت تحصیل همیشه خودش را به نوعی در بین دانشجویان نشان می داداو گرفتار واسیر مهناز بود نمی دانست چه جوری با او ارتباط برقرار کند همیشه در سرکلاس طوری می نشست که در تیر رس او باشد ولی مهناز هیچ توجه ای به او نداشت ماه ها گذاشت و هیچ اتفاقی نیفتاد تا اینکه یک روز یاداشتی باو داد و اظهار علاقه کرد مهناز بدون توجه به یاد داشت بی خیال از کنار او گذ شت زمان می گذشت و امتحا نات پیش روبود تا اینکه یک روز مهناز نیاز به جزوه یکی از دورس را داشت بنا چار سراغ مسعود رفت واز اودرخواست یکی از جزوات درس را ازاو کرد و اوهم خوشحال شد وجزوه درس را باو داد مهناز پس ازچند روز مطالعه جزوه را برگشت داد مسعود پیش خودش گفت بهترین راه اینست که باو محلی نکذارد سال گذشت و سالها گذشت وهردو آنها فارغ التحصیل شدند و هرکدام به راهی رفتنند پس از چند سال مسعود یک روز بر حسب اتفاق سراغ دورس دوران دانشگاهشی رفت و بیا د آن دوران کتابها را نگاهی می کرد ناگهان از میان جزوات یاداشتی به زمین افتاد که روی ان نوشته بود هروقت فرصتی برایت پیش آمد باهم بیرون برویم و باهم صحبت کنیم ؟ ؟؟


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 90/12/1:: 8:7 صبح     |     () نظر