[ و فرمود : ] بهترین کارها آن بود که به ناخواه خود را بدان وادارى . [نهج البلاغه]
د یپرس

وقتی از خانه بیرون
آمدم خیابان برایم خیلی زیبا بود وآفتاب هم همانند هرروز نبود خورشید نورطلائی
خودش را بر روی بام های زرد رنک ساختمان چنان می تابید و جلوه خاصی داشت که تاکنون
ندیده بودم وشاید هم توجه ایی نداشتم . آهسته آهسته به طرف خیابان آمدم توی خیابان
همه باهم فرق داشتند خیلی متین وخیلی خوش برخورد با لباسهای شیک ومرتب خودروها توی
خیابان ردیف ومرتب پشت چراغ قرمز ایستاده بودندوا ز هیچکدام از انها صدای بوقی
شنیده نمیشد وهمه خیلی ارام بودند وهیچگونه بی نظمی دیده نمیشد. باخودم گفتم چه شده
که اینقدر مردم فرق کردند .مغازه دارها همه جلوی مغازه خودشان را تمیز می کردند
ارامش خاصی در خیابان بود کارمندان ادارات خیلی مرتب وخوش اخلاق با ارباب رجوع
برخورد می کردند .روابط انسان ها بقدری خوب شده بود که نمی دانستم چه اتفاقی
افتاده است از در دادگاه رد می شدم خبری از جرم نبود ماموران تنها ایستاده بودند
به دکه روزنامه فروشی رسیدم مطالب روزنامه ها هم فرق کرده بود تیتر درشت صحفه اول
واقعیت را چاپ کرده بود وخیلی ساده بدون تحریک آمیزی دست بردم یکی از روزنامه را
تماشا کردم صحفحه حوادث نوشته بود چون مطالبی نداشتیم سفید می باشد اولین بار بود
چنین چیزی را می دیدم هیچکس پیشاپیش کاری که صورت نگرفته بود نوشته نشده بود بیشتر تبلیغات دورغین وغیره حذف شده بود به
راهم ادامه دادم خیابان تمام اسفالت وتمیز بدون از اینکه چاله ای باشد .در معابر
خبری از کاری وصندوق ومقوا وغیره نبود .در یکی از چهارراه ها ایستاده بودم وتماشا
می کردم واز این همه نظم لذت می بردم که واقعا چنین شهری داریم .یکی بر روی شانه
ام زد تا امدم برگردم . مادرم گفت مگر نمی خواهی سرکار بروی ؟ دیرت شده . بیدار
شدم ودر رویای شهر طلایی خودم بودم . وقتی آمدم بیرون به نا گه یک موتوری با سرعت
زیاد از کنارم ردشد .باخودم گفتم عجب نظمی.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 88/6/23:: 4:59 عصر     |     () نظر

روزی مردی
از بزرگان قوم یهود پرسید .

چرا
خداوند یک سنگ خارا را برای صحبت با موسی انتخاب کرد ؟

ان مرد
گفت .

اگر
خداوند یک درخت زیتون ویا یک درخت توت را انتخاب می کرد شما الان همان سوال را می
پرسیدید اما این سوال شما بدون پاسخ نمی ماند.

برای این خداوند یک
سنک کوچک وبی مقدار خارا را انتخاب کرد تا نشان دهد که هیچ جائی در این جهان نیست
که او حضور نداشته باشد.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 88/6/18:: 9:55 صبح     |     () نظر

هرگاه
انسان قربانی بی عدالتی شود می کوشد تنها باشد نا دیگران متوجه رنج وعذابش نشوند

این عمل
هم خوب است وهم بد.

این که
انسان اجازه دهد جراحات قلبش به آرامی مداو شوند یک مقوله است واین که در تمام مدت
گوشه عزلت بر گزیند تا مبادا دیگران به ضعفش پی ببرند مقوله دیگر.

دورن هریک از ما
فرشته و شیطان است که صدایشان بسیار به هم شباهت دارد هرگاه با مشکلی روبرو می شویم شیطان می کوشد با
حرفهایش به ما تلقین کند که آسیب پذیر هستیم فرشته می کوشد به قابلیت های مان
بیندیشیم وهمیشه برای راهنمایی مان قالب فردی دیگر ظاهر می شود تا حرف هایش را از
زبان او به ما بگوید


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 88/6/15:: 5:6 عصر     |     () نظر

دوستی پرسید چگونه
می توانم عشق بورزم که مرا دوست داشته باشند ؟



 گفتم هیچ
چیزی فراتراز عشق وجود ندارد وهمان است که دنیا را به چرخش در آورده وستارگان را
از سقف آسمان معلق نگاه میدارد.

گفت این
را می دانم اما چطور می توانم بدانم که عشق من بزرگ وکافی می باشد .

گفتمش سعی
کن بدانی که آیا خودت را تسلیم و واگذار می کنی ویا از هیجانات فرار می کنی . اما
هرگز چنین سالاا تی نپرس برای اینکه عشق بزرگ است ونه کوچک .

عشق فقط
عشق است

نمی توان
احساسات را همانند درازی جاده ای اندازه گرفت اگر شما این کار را انجام دهید همیشه
خودتان را با آن چیزی که برایتان تعریف می کنند ویا با ان چیزی که انتظارش را می
کشید مقایسه خواهید کرد وبا این ترتیب همیشه و در همه حال مشغول شنیدن داستانی
خواهید بود


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 88/6/15:: 4:39 عصر     |     () نظر

ترم دوم دانشگاه
همزمان با شروع برگ ریزان وسردی هوا آغاز شده بود دانشجویان سال دوم رشته حسابداری
خوشحال از اینکه با موفقیت ترم کذشته را پشت سر گذاشته بودند یک بار دیگر گرد هم
آمده بودند اما جای مهناز خالی بود او دختر بسیار درس خوانی بود که همیشه ارزوهای
بزرگ ودست نیافتنی صحبت می کرد شاید هم برای رسیدن به ارزوهایش بود که با تلاش
چشمگیر درس می خواند در این میان کم کم حس رقابت وکسب نمرات بالا برایش به یک مشکل
اساسی تبدیل شده بود . اگر یک همکلاس او نمره ای بالاتر می گرفت خودرا بسیار سر
زنش می کرد به همین خاطر گوی موفقیت وشاگرد اولی برایش کابوس شده بود روزها وشب ها
با حبس کردن خود در خانه سعی می کرد درس هایش را مرور کند تمام جمله های کتابش را
حفظ می کرد اما باز هم فکر می کرد چیزی بلد نیست با اینکه ترم گذاشته را بانمرات
عالی پشت سر گذاشته بود اما پیوسته فکر می کرد که در درس خواندن سهل انگاری کرده
است همین موضوع اورا بیشتر عصبی می کرد تا جائی که دختر سر زنده وشاداب که هرروزبا
یک دنیا آرزو خانه را برای رفتن به دانشگاه ترک می کرد ناگهان دختری گوشه گیر
وافسرده شده بود پدر ومادر مهناز که با مشاهده وضعیت روحی وروانی دخترشان بشدت
نگران شده بودند اورا نزد روانپزشک بردند .تمام بررسی ها ومشاوره های پزشکی از
افسردگی مهناز حکایت داشت به همین خاطر پزشکان برایش دارو تجویز کرده بود .از آن
پس حال مهناز پس از مصرف دارو کمی بهبود یافت اما گاهی وقت ها افسردگی شدید سراغش
می آمد پس از کمی مصرف دارو





 

http://psychoalachigh.com/Portals/0/Picture/Pa-L34003.jpg

 حالش خوب میشد .
تااینکه چند هفته قبل از امتحانات برای اینکه از شر فکر وخیال های بیهوده رها شود
غافل از اینکه قرص ها اختلات شدیدی در بدنش ایجاد کردند ودقایقی بعد که مادرش به
اتاقش رفت ناگهان شوکه شد ونفس های مهناز به شمارش افتاد بود بلافاصله شماره
اوژانس را گرفت وکمک خواست چند دقیقه ای نگذاشته بود خودشان را به بالین مهناز
رساندند ونخسیتن معاینه ها حکایت از مرگ او را داشت اما امداد گران جوان همزمان با
امید دادن به خانواده دختر به انجام عملیات مشغول بودند پس از یک ساعت تلاش بر روی
او وبا آمدن گروه دوم که به تجهیزات بهتری داشتندد به سرمریض آمدند پس از اینکه
آثار حیات در او دیدند اورا در بهترین بخش بیمارستان شهر که امکانات بیشتری داشت
بستری کردند تلاش فراوان امدادگران جوان با عث شد زندگی دوباره به مهناز بدهند
وبعد از مدتی توانست سلامتی خودش را بدست اورد اگر کمک ومساعدت وبه موقع امدن
امدادگران نبود اینک مهناز دراین دنیا نبود


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 88/6/12:: 3:11 عصر     |     () نظر
http://fisa-online.nl/vdor/ramazan.jpg

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 88/6/1:: 2:58 عصر     |     () نظر