قدرت حاکمان پاسبانان خداست در زمین او . [نهج البلاغه]
د یپرس
روز های اخر اسفند ماه
بود فرودگاه تهران مملو از جمعیت صدای بلند گو مرتبا ساعت ورود وخروج پرواز ها
اعلام میکرد پرواز کیش بروی تابلو اعلانات ساعت 10 صبح ثبت شده بود شهلا ومرضیه دو
دوست دیرینه  که تصمیم گرفته بودند عید نوروز
را در جزیره کیش بکذرانند پرواز انها با 30دقیقه تاخیر فرودگاه تهران را به مقصد
جزیره کیش ترک کرد وساعتی بعد در جزیره کیش فرود امد شهلا ودوستش مستقیما به طرف
هتلی که قبلا رزوه کرده بودند رفتند وقرار  شد پس از استراحت از فرصت پیش امده به نحو احسن
استفاده کنند وبعداز ظهربه بازار کیش




رفتند جهت خرید تا دیر
وقت مشغول تماشا وخرید بودند ودر هنگام برگشتن برای خوردن شام به رستوران مجلل هتل
خودشان بروند در همین رستوران بود که شهلا با سروش که مرد میانسالی بود وتقریبا 20
سال اختلاف سنی داشت آشنا شد از فردای آنروز سروش بیشترین وقت خودش را با آنها می کذراند
وکلیه هزینه های آنها را در طول سفر که در کیش بودند پرداخت می کرد واز خرید
وهدایا گرانقیمت برای آنها کوتاهی نمی کرد سروش چنان در دل شهلا جای گرفته بود که
باورش نمیشد روزها یکی پس از دیگری می گذشت وروز موعد جهت برگشت به تهران رسید
سروش هم با آنها به تهران برگشت در فرودگاه تهران سروش ادرس وشماره تلفن خودش به
انها داد وگفت اگر تمایل داشتیدتماس بگیرید سروش مرد سرمایه دار ودارای کارخانه
وغیره در تهران ودارای خانه ای خیلی بزرگ در شمال تهران بود وزندگی خیلی راحتی داشت  شهلا که تمایل داشت با او باشد مرتبا تلفنی با
او ارتباط داشت وقرار می گذاشتن که شام یابرای تفریح بیرون بروند در یکی از روز ها
که باهم بودند سروش از مرگ همسرش که به علت بیماری سرطان فوت کرده بودمی گفت که
هرجا که توانستم برای بهبودی او را بردم تقد یر چنین بود که پس از دوسال از
ازدواجمان او فوت کرد بعد از او 20 سال گذشت که فکر ازدواج نبودم وخودم را مشغول
ساخت کارخانه کردم تا مشغول باشم تا اینکه با شما آشنا شدم ونور امیدی در دلم قوت
گرفت ومرا به آینده امیدوار ومطمن کردی که حاضر شدم باردیگر سر نوشتم را در معرض
بوته ازمایش بگذرم واینک برای اینکه روابط ما پاک با شد ازت خواستگاری می کنم
وپیشنهادی که بهت میدم دوست ندارم فوری جوابم را بدی وراجع بآن و شرایط سنی من
فکرکن وبعد جواب بده فردای آنروزشهلا با دوستش مرضیه مشورت کرد وهم چنین خانوادش
را در جریان گذاشت 0 شهلا از این وصلت خوشحال بود وتوجه ای به اختلاف سنی نداشت
وهمینقدر که میدانست زندگی راحتی در آینده خواهد داشت حوشحال بود که این ازدواج سر
بگیرد این بود که تلفنی به سروش زنگ زد وجواب مثب خودش را اعلام کرد 0 از انطرف هم
دوستان سروش هم اصرار داشتند که هرچه زودتر به این تنها ئی وعزلت نشینی پایان دهد
وخاطرات تلخ ازدواج قبلی را به فراموشی بسپارد وبالاخره در جشن بزرگی که از طرف
سروش گرفته شد عروسی انها برگزارشد وانها زندگی جدیدی را شروع کردند 0 اوائل زندگی
به خوبی می گذاشت ودر طول مدت سه سال هیچگونه اختلافی پیش نیامد وسروش اعتماد
کاملی به شهلا پیدا کرده بود ومرضیه مرتبا به خانه شهلا رفت وآمد داشت  مرضیه وقتی وضعیت دوستش را این چنین دید به فکر
شییطانی افتاد که بتواند انها را به جدائی بکشاند این بود که یک روز به شهلا گفت
برای اینکه ارامش فکری و پشتوانه مالی خوبی در اینده داشته باشی به سروش بگو که
بخشی از کارخانه را به نامت بکند وحرکت مرضیه شیطان صفت اول راه بود که بتواند سنگ
زیرین را بکشد 0 شهلا در یکی از روزها موضوع را با سروش مطرح کرد اول تعجب کرد که
چرا چنین سوالی کرد قدری فکر کرد وبرای اینکه علاقه ودوستی خودش را باو نشان دهد
قسمتی از کارخانه را به نام او کرد فردای انروزشهلا از علاقه ومحبتی که نسبت او
داشت با همدستی مرضیه شیطان صفت به مرور زمان دست به جمع آوری اموال سروش زدند وبا
حیله مخصو ص خودشان بیشترین اموال به نام شهلا شد 0 بعد از اینکه خیالشان راحت شد
که ثروت هنگفتی نسیب انها شده تصمیم گرفت از سروش طلاق بگیرد 0سروش اینجا بود که
فهمید کلیه ثروت وزندگی او به باد هوا رفته ومتوجه شد شهلا قصد زندگی را نداشته
غافل ازاینکه همسرش برای تصاب ثروتش با همدستی دوستش نقشه های زیادی در سر پروانده
بودند وبه اهداف شوم خودشان رسیده بودند 0 زمانی که برگ احضاریه بدستش رسید سرش
تکانی داد ودر گوشه ای از اطاق نشت 0 فردای انروز که در جلوی میز قاضی ایستاده بود
گفت من همه چیز داشتم وبه تما م خواسته هایم رسیده بودم با مرگ همسرم من هم مرده
بودم وتو امیدی به زندگی برایم به وجود اوردی اگر اینکار هم نمی کردی من کلیه
ثروتم را قصد 
داشتم به نام تو کنم و در حالی که ورق طلاق اورا امضائ
میکرد به ناگه دست بر روی قلبش گذشت ونقش بر زمین شد وامبولانس  آژیر کشان اورا به سمت بیمارستان می برد.



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 87/9/24:: 1:33 عصر     |     () نظر