سکوتی تلخ میان ما
بر قرار شد وبی اختیار در حالیکه نوائی می نواخت خاطرات برای خودش زنده می کرد وما
متاثر از وقایع تلخی که بر او گذشته بود ودلیل اینکه همیشه کنار رودخانه همراه
گیتارش می آمد همین بوده است . دلداریش دادم و عشق دختران این چنینی نباید انتظار پیش
از این داشت آنها می خواهند یک شبه رهه صد ساله بروند و برای همین خاطر با احساس
تمام جوانها بازی می کنند ازاو خواستم اهنگی که همیشه می نوازد را برایم بخواند
شاید گوشه ای از درد دل اورا به دوش بکشم انقدرمشغول دوستمان شدیم که اصلا فراموش
کردم که هوا تاریک شده از او خواستم که امشب را در هتل با ما باشد . وسایل مورد
لزوم که با خودمان آورده بودیم جمع کردیم وسوار خودرو شدیم وبسوی هتل حرکت کردیم
دورن خودرو فقط صدای موتور شنیده می شد وماشین فضای را می شکافت وبه پیش می
رفت پس از ساعتی به هتل رسیدیم وخودمان را
اماده می کردیم برای شام سکوت در اطاق حکم فرما بود تااینکه هومن به حرف در آمد
وگفت مثل اینکه همه شما را ناراحت کردم نمی خواستم چنین باشد ولی سعی می کنم اورا
فراموش کنم .بی اختیار دوستم پرسید هنوز هم اورا می بینی ؟ گفتم بله ؟ ولی توجه ای
باو ندارم چون همراه مرد خیانت کار خودش همراه است وهمیشه سعی می کند که بامن
فاصله داشته باشد به تصور خودش فکر می کند که کذشته اورا فراموش می شود . غافل از
اینکه خیلی حرفهای دیگری است که اصلا برایتان نگفتم و نمی خواستم پیش از این گفته
باشم ولی خودش می داند که چه مسائلی با من دارد . میدونی که اگر عشق کسی تبدیل به
کینه ونفرت شود زندگی ندارد .ولی متاسفانه این را نمی داند ومن فعلا کاری باو ندارم وسعی می کنم هرچیزی به
موقع خودش نمی کذارم که زندگی مرا خراب کند . از او خواستم که این حرفها را فراموش
کنیم برویم وآنچه که تا حالا بدست آوریم و داریم صحبت ها طولانی شد و دیگر ساعت از
نیمه گذشته بود که من آهسته به رختخواب رفتم و آنها هم مجبور شدند که به خوابند .
صبح شد و ما زندگی را دوباره شروع کردیم مجددا اماده شدیم که شهر سامان را بینیم
این بود که از شهرکرد به سامان حرکت کردیم و مستقیم به مقبره دهقان سامانی رفتیم که در سینه کوه مشرف به سامان
قرار داشت خیلی تاسفم خوردم مسولین هیچ کاری برای مقبره ای شاعر بزرگ نکرده بودند
انتظار بیشتری داشتم
بر خلاف نوشته ورودی شهر که نوشته بود به شهر فرهنگ وادب خوش امدید افسوس خوردم
خجالت کشیدم پس از گذشت چندین سال یک مقبره که در شان مردم این شهر باشد درست
نکرده اند نمی دانم مسول کیست ولی همنقدر می دانم که همه مسولین شهر واستان در
باره این شاعر نامی کوتاهی کردند امیدوارم ................در حالیکه بغض گلویم را
می فشرد از سینه کوه پائین آمدم وبه یاد شعرش که در باره سامان گفته بود افتادم
وزیر لب زمزمه می کردم
گر به
خواهی نشان تو از سامان
اوبود از بلوک صفاهان
هست خرم
دهی چو باغ بهشت
خلد دیگر بود ز گلشن وکشت
درو بامش همه گلستانست بلبلستان وغلغستان است
قمریانش
چو بر کشند آهنگ
در شود بانگشان به صد فرسنگ
از گل
ولاله طربنا کش آتش افتاده است بر خاکش
هم زمستان و
هم به فصل بهار خاکش از لاله باشد آتشبار
هست بالای او دو کوه بلند از
دماوند بر تر و الوند
یکی از آن دوکوه بر سر برمه نام
گردیده شهره بر برمه
کوه شیراز آن دگر را نام سنگ از او چرخ را فتاده به بام
یک کنارش به باغ رضوان است چهاراطراف او گلستانست
فلک از
سایه اش کبود بود
یک کنارش به زنده رود است
گفتم حیف
از تو مرد که در زیر هزاران خروار خاک خوابیده ای اینقدر به سر زمین خودت و پدری
وفادار بودی چقدر دلت می خواست اورا به دنیا بشناسی واقعا آنچه گفته بودن شایسته
این مردم است از او دور شدیم آمدیم میدان شوشتریها که حمامی در بلندی تپه داشت که
مردم به روش قدیمی از طریق جوی آب کشاورزی استفاده می کردنددارای خزینه آب با سقف
های قدیمی وکوره گرم می شد آنوقت ها که کوچک بودیم بابن حمام می آمدیم از برق خبری
نبود از فضای کوچکی که بر روی بام داشت وچراغهای توری استفاده می شد بعضی از روز
ها مربوط به زنان می شد دیگر از کوچه های (چوقور) محله خبری نبود دوستم پرسید محله
خاصی بود ؟ گفتم بیشترین مردم اینجا زندگی می کردند وچون در سطح یائینی قرار داشت
و گود بود به این اسم می گفتندد کوچه های تنک وباریک داشت ودارای سقف کنبدی بود
وتمام خانه ها از خشت بود بطوریکه همه آنها از طریق بام منزل به هم وصل بود واز
همان بام رفت وآمد می کردند .همیشه بوی علف در این کوچه به مشام می رسید وانچه در
باره روستا صحبت می شد واقعا در این مکان حس می کردی ولی متاسفانه حالا از آن خبری
نیست از آنجا راهی مسجد جامع شدیم با
سابقه تاریخی چندین ساله که هنوز هم
پایدار است با همان سبک وساختمان خشتی وطاق های کنبدی واز چوب که اصلا از هیچگونه
تیر آهنی درآن استفاده نشده آنوقت ها این
مسجد خیلی بزرگ بود ولی حالا خیلی کوچک به نظر می آمد شاید ما بزرگتر شدیم شاید
ساعتها در آنجا بودیم وشاهد سبک معماری کذشته بودیم بیرون ساختمان را تماشا کردیم
وخاطرات دوران کودکی برایم تداعی شد رو به دوستم کردم و گفتم تمام سامان همین جا
بود ودر این محدوده زندگی می کردند وتمام تفریح گاه ان در اطراف قرار دارند نقاط
دیدنی زیاد بود وما فرصت زیادی نداشتیم که به اطراف سامان برویم مدت مرحضی رو به
اتمام بود و تصمیم گرفتیم در یک فرصت بیشتری مجددا برای دیدن باغ های سامان و
همچنین فصل انگور وبادام وگردو برگردیم که انهم حال وهوای دیگری دارد دوستم گفت
خیلی دلم می خواد وقت بیشتری داشیم تا تمام اطراف را بیبنم واقعا که زیبا است.
کلمات کلیدی: