[ و گفته‏اند چون از صفّین به کوفه بازگشت به شبامیان گذشت و آواز گریه زنان را بر کشتگان صفین شنود . حرب پسر شرحبیل شبامى که از مهتران مردم خود بود به سوى حضرتش آمد . امام فرمود : ] چنانکه مى‏شنوم زنان شما بر شما دست یافته‏اند چرا آنان را از افغان باز نمى‏دارید ؟ [ حرب پیاده به راه افتاد و امام سواره بود ، او را فرمود : ] بازگرد که پیاده رفتن چون تویى با چون من موجب فریفته شدن والى است و خوارى مؤمن . [نهج البلاغه]
د یپرس

 

در روزگاری که ما زندگی می کنیم جوان های مختلفی هستنند با فکر وعقاید مختلف زندگی می کنند که به خودشان مربوط می شود اما اینو که می خواهم بگم با بقیه جوانها خیلی فرق دارد او چشم های قشنگی ندارد ولی همه چیز را قشنگ می ببیند توی زندگیش دل پر دردی دارد اما با کسی در میان نمی گذارد   توی دلش هزارران درد دارد ولی توی دلش می کذارد با افکار بقیه جوانها کاری ندارد ومخالفتی هم نمی کند واگر باو بگوئید که ماست سیاهه میگه حق باشماست رنگش سیاهه . توی وسائل کاریش و ابزار های او مداد های رنگی او اصلا رنگ سیاه وجود ندارد اصلا واسه او بی معنی بود که رنگ مشکی وسیاه رنگ عشق باشد از خودش وزندگی و اطرافیانش راضی بود وبه زندگی ودر امد کم قانع بود واز زندگی خودش لذت می برد در این دنیا هیچ چیز برایش مهم نبود اما دل نازک بود وحساس سوته دل بود ودردمند وبیقرار دوست داشت تو دنیای بزرگی که زندگی می کند خبری از جنگ و کشتار وبمب گذاری وکشته شدن مردم قتل وجنایت بی ناموسی به دست عده ی بی خبراز خدا در این دنیا نباشد دوست داشت تمام مردم همه توی اسایش و رفاه باشند امروز پیر مردی را می شناسم که دیگه هیچ چیزی را قشنگ نمی بیند شاید دلیلش در صد بالای عینکی باشد که به چشمش می زند عینکی که شیشه هایش هرروز تار وکدر می شود امروز در نظر اون پیرمرد دوغ ودوشاب اطلسی و خرزهره کلاغ وقناری و.......... هیچ فرقی ندارد مدادهای رنگی نقاشیش هم همگی سیاه شدن حالا رنگ مشگی رنگ عشق نیست       

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 89/2/20:: 1:2 عصر     |     () نظر