آمبولانس
آژیر کشان خیابان های تهران را می شکافد وبه سرعت به سوی بیمارستان در
حرکت بود و تلاش می کرد مریض خودش را سریعترنجات دهد پس از دقایقی در
بیمارستان متوقف شد وبیمار که بر اثر سکته قلبی دچار شده بودرا به سرعت به
قسمت مراقبت های ویژه ببرند اورانوس وهمسر محمود گریه کنان خودرا به اطاق
ویژه رساند پزشکان تلاش خودشانرا شروع کردند تا بتواند محمود را از مرگ
حتمی نجات دهند دختر وهمسر محمود پشت در گریه وشیون میکردند که همگان در
بیمارستان متوجه انها بودند .کم کم دخترها وسیاوش پسر محمود وفامیل ها
امدند ودر بیمارستان ازدحام عجیبی شده بود پس از ساعتی پزشک از اطاق عمل
بیروت امد ودر حالیکه ناراحت بود خانمش را صداکرد وتوضیح داد که وضعیت او
خراب است وخداوند هست که می تواند اورا نجات دهد ما تلاش خودمان کردیم
بقیه اش باخدا. دراین میان سیاوش جلو امد گفت دکتر هرچقدر پول بخواهید
میدهیم پدرم را نجات بدهید و هرکدام صبحت پول وثروت را به رخ دکتر کشیدند
دکتر نگاهی به آنها کرد واز انجا رفت .محمود در اطاق ویژه قرار گرفته بود
ودر حالت اغما به سر می برد وانواع واقسام سرم ها به او وصل بود .
خانواده
محمود یکی از ثروتمندان پایتخت هست که ثروت او حساب وکتاب تدارد وپولهایش
فقط در راه مهیمانی وشب نشینی های انچنانی خرج میشود خانواده او هیچکدام
اعتقادی انچنان ندارند وزندگی آنها فقط در سفرهای خارج ومدهای روز وداشتن
ماشین آحرین سیستم وغیره خلاصه می شود .
اورانوس
بر روی نیمکت بیمارستان با حالی پریشان و"گریان نشسته بود |پیرمردی با
لباس وریش سفید به طرف اورانوس نزدیک شد وگفت دخترم ناراحت نباش پدرت خوب
میشه توسل کن به امام حسین مطمن باش خوب خواهد شد . در حالیکه دستش را بر
روی سر او می کشید از آنجا دور شد .
اورانوس
نگاهی به پیرمرد کرد ودر حالیکه گریه می کرد کفت بهتری پزشکان بالای سر
پدرم است نمی توانند اورا خوب کنند میکه دعا کن . آنشب برای خانواده محمود
خیلی سخت می گذاشت ساعت 2 صبح رانشان میداد واز فرط خستگی به خواب رفت .
اورانوس در خواب دید که در بغل پدرش نشسته وبرای او قصه کودکی اورامی کوید
وهم چنان که صبحت میکرد گفت دخترم ان پیرمرد چه گفت . حرفش را گوش کردی ؟
گفتم نه.
باو گفتم پدرم پول داره بهترین دکتر ها را برایش می آورم اگر دکتر اجازه
بدهد اورا به خارج می بریم . پدرش در حالیکه لبخندی برلب داشت .گفت دخترم
من که پولی ندارم کاش حرف اورا گوش می کردی .
به ناگهان
اورانوس از خواب پرید ودر حالیکه تمام وجودش خیس عرق بود به سوی مادرش که
هنوز بیدار بود رفت وخوابش را برای مادرش تعریف کرد .لرزه بر اندام هردو
انها افتاده بود وترس وجودشان را فراگرفته بود .مادر به دخترش گفت هر طور
شده باید اورا پیدا کنی سلامت پدرت در دست اوست .
فردای
انروز تمام نقاط که میدونستندگشتند ولی از او خبری نبود محمود هم چنان بر
روی تخت بیمارستان به حالت بیهوشی خوابیده بود اورانوس به یکی از دوستان
قدیمش که خیلی مذهبی بود رفت وموضوع را با او در
میان
گذاشت .با توجه باینکه فرصت خیلی کم بود به تمام نقاط مذهبی و تکایا
سرزدند ولی خبری بدست نیاوردند .مجدا روز بعد به گشت خود ادامه داند
وپیرمرد را در یکی از مسجد قدیمی شهر دیدند انتظار کشیدند تا نمازش تمام
شود .هنگامی که از مسجد بیرون امد به سراغش رفتند اورانوس در حالیکه کریه
امانش نمیداد گفت سلامت پدرم را از تو می خواهم پیرمرد روحانی گفت دخترم
بتو گفتم توسل به اماحسین کن تاپدرت نجات پیدا کند برو جمکران همانجا در
خواست شفاعت کن مطمن باش جواب می گیری . هردو خداحافظی کردند وبه منزل
امدند وسایل مورد لزوم برداشتند وبا ماشین به طرف جمکران حرکت کردند پس از
سه ساعت به جمکران رسیدند قبل از رسیدن اورانوس ودوستش پای برهنه به طرف
جمکران حرکت کردند به راننده گفنند بعد تلفن میزنم اورانوس اشگ در چشمانش
خشک نمیشد وفقط ارزوی سلامتی پدرش را می خواست بعد ازساعتی به محوطه
جمکران رسیدند اوبست نشست وشاید دفعات مختلف دعا عاشورا میخواند ونا م
امام حسین را بر لبانش جاری میکرد انقدر ادامه داد تااز حال رفت نزدیکی
های صبح بود صدای اذان از بلندگوهای مسجد بخش می شد انقدر صدای اذان و
کلمات تلفظ شده دلنشین بود که کنار حوض نشست وقتی نمازش تمام شد مشغول
دعا شد ساعت 9 صبح بود که به مادرش تلفن کرد که حال پدرش را جویا شود مادر
از انطرف سیم خوشحال بود می گفت دخترم معجزه شده پدرت چشمایش را باز کرده
وتمام دکترا می کن خداوند کمکش کرده ما امیدی به زنده بودن او نداشتیم .
انروز اورانوس به دفعات مختلف نماز شکر به جای اورد بعد از اذان به طرف
تهران حرکت کرد ویک راست برای دیدن پدرش به بیمارستان رفت وپدرش وقتی اورا
دید اشک در چشمانش جاری شد واورا در بغل گرفت وخانواده محمود همگی خوشحال
بودند . بعد از چند روزی که محمود بهتر شده بود وهمگی دورش نشسته بودند
محمود روی به دخترش کرد وگفت بابا ان پیرمرد چه کسی بود که با او سراغ من
امدی وگفت این هم بابای خوبت دیدی گفتم پدرت خوب می شود . به ناگهان
اورانوس زد زیر گریه وخدارا شکرد می کرد بعداز چند ماه که محمود خوب شده
بود اورانوس تمام جریان را برای پدرش تعریف کرد از انروز به بعد ثروتش را
وقف فقرا ودرد مندان کرد . بعداز مدتی محمود را در کربلا دیدم که در حال
زیارت سرور شهیدان حسین ابن علی بود وحالش را پرسیدم اوگفت . هرچه دارم
ازاوست حتی جانم .
توچه کردی که هنوز از پس قرنها نام تو در اهتزاز است
توچه کردی که شرح خون تو تفسیر آیه های نازل نشده خداوند است
نوچه کردهای که خروش عاشقانه عارفان از خیال نام نو جان می گیرند
وفریاد بیداری بی قراران از طلب عشق تو اغاز می شود
تو چه کرده ای که هنوزمن وقتی برای تو می نویسم ان بغضهای پنهانم پیدا می شوند
وافتاب جمال تورا می بینم که با چشمهای شگرفت به زمین نورمی پراکنی
تو چه کرده ای که آسمان هم نمی دانم تا کی غروبهایش را به یاد تو سرخ می آراید
کلمات کلیدی: