سرم راروی شانه پنجره می گذارم و گریستن آسمان را می نگرم .
بی پروا می گریی عشق .
دانه اشگ بر روی گونه های شیشه می لغزد و خاطرات به روی گونه های من
دانه های اشک برروی گونه های شیشه می لغزد و خاطرات به روی گونه های من . پنجره های روبه رو بسته اند. این روزها دیگر کسی به دیدار باران نمی آید دیگر کسی عاشق نمی شود .در کوچه های خلوت تنهایی مان نه رهگذری می خواند و نه درویشی و انگار هیچ شاعری
در لحظه های تولد عشق نمی گرید.
کلمات کلیدی: