از نافرمانى خدا در نهانها بپرهیزید چه آن که بیننده است هم او داورى کننده است . [نهج البلاغه]
د یپرس


 
رامین سال دوم دانشگاه بود که در رشته ....... درس میخواند بادو نفر از دانشجویان که انها هم از شهرستان آمده بودند وتقریبا خصوصیات خودم را داشتند اپارتمانی اجاره کردیم وآنجا زندگی جدید دانشجوئی را شروع کردیم متاسفانه رشته تحصیلی هرکدام از انها با رشته من متفاوت بود هروقت ساعت کلاس هایمان باهم بود به دانشگاه می رفتیم در دا نشگاه ارتباطی انچنانی با کسی نداشتیم هدفمان او فقط درس بود وسعی می کرد م از فرصت پیش آمده استفاده نمایم. دریکی از روز ها که به دانشگاه می امدم یکی از خانم های همکلاس پیش امدو خودش را معرفی کرد که من نرگس هستم همکلاس شما که همیشه آخر کلاس می نشینم برخلاف شما که همیشه ردیف اول می نشیند مدتها است که شما را زیر نظر دارم و مایلم با شما دوست باشم .گفتمش همین حالا هم دوست هستیم مگر فرقی کرده .گفت می خواستم اگر موردی برایم پیش امد با شما مشورت کنم .گفتمش دوست شدن به همین سادگی که شما میگید نیست . گفت چطور؟ گفتم آخه در دوستی باید صداقت وفاداری و راز داری که شرط اول هر دوستی هست باید داشته باشی.گفت دارم. من مانند دیگران نیستم در دوستی وفا دارم حتی تا پایان مرگ اگر به کسی قول دوستی بدهم گفتم زمان   نشان می دهد. از هم جدا شدیم و بطرف کلاس رفتیم .

 روز ها می گذشت  و رامین هر روز به کلاس می رفت و تغیری در او بوجود نیامده بود .تا اینکه نرگس را در راهرو دانشکده دید در حالیکه عده از دختران دنبال او بودند گفت حال دوستت را نمپرسی گفت ندیدمت انشااله که حالت خوبست نرگس و دختران در حالیکه رامین را محاصره کرد بودند به او گفت اگر ممکنه شماره تلفن خودت را بمن بده رامین گفت متاسفم تلفن ندارم فکر می کنم نیازی نباشد تعجب کرده بود که چرا تلفن ندارد نرگس با حالت خنده گفت  مگر جوان امروزی نیستی گفتش چرا بهترینش هم هستم ولی تلفن ندارم نرگس اصرار داشت که از او تلفن داشته باشد.  چند روز بعد نرگس هدیه ای برای رامین خریده بود و امده بود تا انرا به رامین بدهد وقتی رامین مناسبت هدیه را از او پرسید گفت به خاطر دوستی که با هم شروع کردیم گفتمش کار درستی نکردی نرگس دیگر اجازه صحبت کردن بمن نداد . وقتی هدیه او را باز کردم یک موبایل برایم خریده بود؟ مجبور بودم جلوی دوستانش بگیرم . در عوض روزها که فرصتی می شد بعضی از مسائل درسی که ایراد داشت برایش توضیح می دادم او سعی می کرد مرا همانند خودش که ازادی مطلق داشت مرا هم بسوی خودش بکشد و من سرسختی می کردم و می خواست به دوستانش چنین وانمود کند که با من دوست است این بود که همیشه طفره می رفتم . نرگس دعوت مرا گرفت برای جشن تولد خودش که به منزلش بروم مجبور بودم قبول کنم روز موعود فرارسید بهتری لباسهای خودم را پوشیدم وکادوئی مناسب خریداری کردم و به منزلشان رفتم زنگ را به صدا در اوردم یکی از خانم ها در را باز کرد وارد سالن شدم دوستان زیادی دعوت کرده بود و دختران و پسران زیادی آمده بودند که به سختی توانستم نرگس را ببینم وکادو را به او دادم و تولدش را تبریک گفتم . و او سراغ میهمانش رفت هرکس به نوعی از خودشان پذیرائی میکرد ند منهم در گوشه ای نشستم و دختر و پسرها با اخرین مد روز امده بودند تماشا میکردم  و اینجا بود که متوجه شدم نرگس از خانوده ثروتمندی است و همین بود که در روزهای اول اشنائی با قاطعیت صحبت میکرد جشن تولد تا دیر وقت ادامه داشت مجبور بودم خداحافظی کنم از منزل خارج شدم در بین راه هزار بار خودم را لعنت کردم که چرا رفتم . پیش خودم می گفتم باید نقشه ای داشته باشد این بود که منتظر ماندم ببینم چه خواهد شد . هر روز به بهانه های مختلف از او دوری می جستم نرگس ادم خود خواهی بود که فکر می کرد مثل او دیگر نیست ثروت بی حساب پدرش او را بی پروا کرده بود و فکر می کرد می تواند همه کس را با پول بخرد و عده ای هم از دختران مثل خودش همیشه همراه داشت او می خواست ثابت کند که هر پسری که فکر میکند می تواند در چنگال داشته باشد .

غافل از اینکه رامین اهل این برنامه ها نبود و نمی خواست تحصیلش به خاطر این مسائل از دست بدهد و به همین خاطر با کسی دوست نمیشد بعد از میهمانی رامین فاصله  خودش  را با نرگس زیادتر کرد و دختر ها به نرگس می گفتند دیدی رامین را نتوانستی به دست بیاوری نرگس با حالت عصبانی گفت خواهید دید که او در چنگال من است . از روز بعد رفتار نرگس روش ارام تری نسبت به رامین پیش گرفت  و بارها به رامین اظهار علاقه میکردکه بتواند او را جذب خودش کند ولی رامین کسی نبود که باین سادگیها خودش را تسلیم  کند . نرگس وقتی دید به هر حیله ای نمی تواند او را بدست بیاورد مجبور شد یک روز تمام کلاس را به منزل خودش دعوت کرد و از رامین هم خواهش کرد که او هم بیاید هرچه رامین بهانه او رد قبول نکرد بالاخره مجبور شد که به مهیمانی برود روز موعود تمام بچه ها راهی منزل نرگس شدند و هر یک روی مبل نشستند وصدای موزیک فضای سالن را پوشیده بود و نرگس سعی میکرد پیش رامین باشد ساعتی بعد نرگس از جایش بلند شد وگفت بچه ها توجه کنید می خواهم امشب یک موضوعی برایتان بگویم رامین پسر خوبه کلاس و همه شما می دونید که مدتها دنباله منه ومرا دوست دارد و از من خواسته که با او ازدواج کنم . رامین با عصبانیت از جایش بلند شد و فریاد زد دورغ می گوید اصلا ارتباطی با او ندارم به جز سلام و علیک نرگس ادامه داد این پسره دهاتی که دست راست و چپ خودش را نمیدونه فکر می کند که من کشته و مرده او شدم ترا خدا به او نگاه کنید به یکبار دوستان نرگس همگی زدند زیر خنده سالن به یکبار بهم ریخت .رامین گفت  ادمهائی مثل تو در همه دنیا فراوان هستند اگر یک کمی به خودت  نگاه کنی می بینی بوی گند میدی و در حالیکه موبایل استفاده نشده را به سویش پرتاب کرد  از سالن خارج شد .دوستان رامین به دنبالش همگی رفتند. نرگس ماند و دوستانش . فردای ان روز رامین به دانشگاه نیامد و از طریق یکی از دوستانش در خواست مرخصی کرد . تادر ترم بعدی در این دانشگاه نباشد . نرگس که متوجه رفتار زشت خودش شده بود از رفتار وکرده خودش پشیمان شده بود و به دوستانش میگفت واقعا رامین را دوست دارم نمیدونم چرا دست به چینن کاری زدم هرچه دنبال رامین می گشت کمتر او را می یافت تازه فهمیده بود که رامین مرد دلخواه او است که او را از دست داد .

  


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 87/11/9:: 1:2 عصر     |     () نظر