گفت محل کارم اداره........... راننده نگاهی توی آینه انداخت واورا زیر نظر گرفت در بین راه سر صحبت را باز کرد وگفت من داریوش هستم اتفافا مسیر من هم با شما یکی است و این مسیر را هر روز می روم اگر برایتان مشکل نیست همراه شما هستم مرضیه تشکر کرد وگفت اداره سرویس دارد ولی امروز به خاطر برفی بودن جاده مزاحمتان شدم . داریوش گفت سعادتی بود باشما اشنا شدم به هر صورت این شماره تلفن من است می توانید زنگ بزنید تقریبا نزدیک اداره رسیده بودند مرضیه تشکر کرد ورفت . فردای آنروز داریوش چندین متردورتر ماشین خودرا پارک کرده بود تا شاید در همان مکان که اورا سوار کرده بود مجددا سوارش کند پس از دقایقی اورا دید که بطرف ایستکاه اتوبوس می رود به سرعت خودش را باو رساند واز او خواست سوار خودرو شود تا به مقصد برساند داریوش گفت عجب تصادفی امروز هم به موقع رسیدم .مرضیه لبخندی زد وچیزی نگفت .داریوش گفت دیروز تا حلا همش به فکر تو بودم وهیچ گاه از خاطرم دور نشدی هر کجا می روم تورا می بینم .مرضیه گفت به همین زودی شما که از من شناختی نداری . داریویش گفت همین دیروز تا حالا تورا شناختم که چقدر با شخصیت ومتین هستی واقعا از تو خیلی خوشم می آید با ید دوستیمان را ادامه بدهیم و فکر می کنم برایم همسر خوبی باشی . انروز گذشت اولین تلفن از سوی مرضیه زده شد که با هم حرفهایشان را بزنند وتلفن ها تکرار می شد و مرضیه خوشحال بود که مرد مورد علاقه خودش را پیدا کرده است و هر روز منتظر بود که داریوش هر روز صبح اورا به اداره برساند روز ها به سرعت می گذشت ودوستی انها محکم تر می شد بطوریکه بیشتر وقت خودشان را در رستوران ورفتن سینما وخرید وگردش در پارک بود وعشق وعلاقه خودشان را از طریق پیامک ابراز می داشتند تا اینکه یک روز داریوش تلفن زد وگفت دوست دارم تورا به خانواده ام معرفی کتم که عروس آینده خودشان را ببیتد ابتدا مرضیه قبول نمی کرد ومی گفت حالا زود است با خانواده شما آشتا شوم صبرکن یک وقت دیگر ولی داریوش اصرار داشت که حتما باخانواه اوآشتا شود . مرضیه وقتی این چنین وضع را دید برای اینکه داریوش دلخور نشود مجبور شد قبول کند با هم قرار کذاشتن که فردا عصر بیاید دنبالش که باهم به منزل داریوش بروند مرضیه بهتزین لباسهای خودش را پوشید ومقداری آرایش کرد وساعتی بعد داریوش آمد وباهم رفتند اتومبیل انها به یکی از مناطق تهران در کوچه پس کوچه خیابان دربن بست به انجا رفتند
مرضیه خوشحال بود که چگونه با خانواده داریوش برخورد داشته باشد .وقتی به منزل رفتند درون منزل هیچکس نبود مرضیه پرسید پس خانواده ات کجاست ؟ داریوش گفت الان می ایند ناگهان وحشت وجود اورارا فرا گرفت وپشیمان شده بود که همراه داریوش آمده بود دیگر دیر شده بود زیرا داریوش در اطاق را قفل کرده بوددرحا لیکه اورا تهدید می کرد به طرف او حمله ور شد و....................... فردای انروز هرچه مرضیه تلفن می زد هیچکس جوابی نمیداد وخبری از داریوش نبود حتی در طول اشنائی فراموش کرده بود شماره تلفن خودرو وادرسی از او داشته باشد وداریوش به عشق خیابانی خودش رسیده بود
نظر شخصی خودم
دوستی های خیابانی همواره عاری از شکوفای محبت وعشق واقعی است اغلب دوستی های خیابانی به ازدواج منجر نمیشود واگر هم به ازدواج ختم شود از پشتوانه محکمی بر خواردار نیست . تبهکاران وشیادان از طریق دوستی های خیابانی با چرب زبانی طمعه خودرا فریب می دهند وابتدا اعتماد طرف مقابل را به خود جلب می کنند وسپس آنهاقربانیان را به تله انداخته وبا شگرد های خاص خود در قرصت مناسب نقشه های شیطانی را اجرا می کنند علی الخصوص در بین جوانان ودختر وپسر های کم سن وسال که در خانواده آنها مشکلات خانوادگی و کمبود عاطفی دارند در بیرون از خانه در جستجوی محبت وغیره هستند
کلمات کلیدی: