آزیتا دانشجوی رشته............بود که به تازگی کامپیوتری خریداری کرده بود
وخوشحال بود که می تواند بخشی از کارهای دانشجوئی خودش را انجام دهد به تشویق دوستانش از او می خواستند که شبها از طریق اینترنت چت بزنند هر وقت فرصتی پیش می آمد بادوستانش ساعتی از شب مشغول به چت بودند تااینکه دریکی از روزها فردی بر روی برنامه او امد وشروع به پیغام مختلف دادند آزیتا به شوخی ادامه به این کار داد تا اینکه بر روی کامپیوتر اورا به یک مهیمانی دعوت شد که آدرس ومشخصات دقیق محل دعوت را داده بود ابتدا دودل بود که برود یاخیر بادوستانش مشورت کرد که در شب قبل برایش چنین اتفاقی افتاد همگی کنجکاو شدند که جریان چیست باو گفتنند برو بین چه خبر است . فردای آنروز تصیم گرفت به آدرسی که در کامیپوتر داده شده برود . وقتی به محل آدرس مورد نظر رسید یک خانه ویلائی خیلی بزرگ بود ابتداترس بر جان او افتاد که چرا آمده تا اینکه برترس غلبه کرد وبطرف در رفت وزنگ منزل را به صدا در آورد پس از لحظه ای مرد جوانی در را باز کرد وقتی وارد خانه شد پسر جوانی به استقبالم آمد که خودرا پویا معرفی کرد ومرا به داخل سالن بزرگی که صدای موزیک با صدای بلند به گوش می رسید راهنمائی کرد داخل سالن دود غلیظ سیگار وموادوغیره فضا را پرکرده بود ودر حالیکه محوتماشا دختران وپسران عجیب وغریب شدم که در حال رقص وپایکوبی بودند پس از مدتی آرام وبی صدا در گوشه ای از سالن نشستم در همین موقع پویا با لیوانی از نوشیدنی خنک سراغم آمد واز من پدیرائی کرد .وسپس کلماتی به کار برد که تا کنون نشنیده بودم .
تمام جمعیت حاضر در سالن را به دور خودش جمع کرد وکلماتی به کار برد که اصلا شبیه هیچ زبانی نبود . تمام افراد صورت های خودشان را به رنگ های مختلفی در اورده بودند ودستها وسینه وپشت کمر پوشیده از خالکوبهابود پس از ایراد سخن لوحی را به افراد نشان داد ودر حالیکه کلمات عجیب وغریب بر روی آنها نقش بسته بود برای حاضران تشریح می کرد واز انها می خواست که آنها تکرار کنند ازیتا که در چنین مهیمانی ها نرفته بود ترس عجیبی بر وجودش افتاده بود وپویا لوح را بالا وپائین می کرد وبا حرکات عجیب با عث تشویق مدعوین می شد و رقص های عجیب وغریبی از انها سر می زد پس از برگزاری مراسم پویا به سوی ازیتا امد واز او خواست که خودش را برای حضار معرفی کند آزیتا غافلگیر شده بود ونمیدانست که چکار کند در همین حال پویا به ازیتا گفت از اینکه به مهیمانی شیطان پرستان آمدی خوشحالم واز امورز عضو از گروه ما هستی سپس یک کردن بندی که مربوط گروه خودشان بود به گردان آزیتا انداخت .سپس دختری که خودش را به رنک های مختلف ونیمه برهنه بود سینی در دست داشت که در دورن ان قرص های سفید رنگی در میان آن بود به هریک از دختر ها وپسر ها تعارف میکرد وبا شادی وهیجان قرص هارا می خوردنند وهر یک صداهای نا هنجاری همراه با حرکات مارپیچی که ازخودشان در می اوردنند آزیتا تصمیم گرفته بود به هر طریق که شده از آنجا بیرون برود فضا آنجا آزیتا راخفه می کرد ومجبور بود از پویا خدا حافظی کند در همین موقع پویا اورا برای هفته اینده دعوت کرد وتا نزدیک در همراه او آمد وشماره تلفن خودش را به ازیتا داد که باو زنگ بزند .وقتی به منزل رسید آرامش خاطر خاصی با و دست داد وروی تخت دراز کشید وتمام اتفاقات شب را در ذهنش مرور می کرد تا اینکه از خستکی خوابش برد. نزدیکهای صبح بود که چندین پیامک برایش رسیده وپویا تشکر می کرد که به خاطر او در مهیمانی شرکت کرده بود .وخیلی مودبانه از او خواسته بود که شام را در یکی از رستوران های شهر با او بخورد . در حالیکه غافلگیر شده بود وانتظار نداشت که باین زودی با او تماس برقرار کند تا فرصتی باشد که بیشتر فکر کند ولی پویا اصرار عجیبی داشت که دعوت او مورد قبول واقع شود که بیشتر بتواند در مورد گروهش با آزیتا صبحت کند پس از چندین مکالمه تلفنی مجددا عصر همان روز تلفن زنگ خورد واز ازیتا خواست که دعوتش را بپذیرد
وبا چرب زبانی مخصوص خودش کاری کرد که مجبور شد دعوتش را قبول کند
وقتی به محل ملاقات که در رستورانی در شهر بود رسیدم دید م که او قبل از من آمده ودرست میزی مشرف به درب ورودی به آرامی نشسته است وبادیدن من با اشاره دست از من خواست تا سر میزش بروم بعد از اینکه نشستیم بدون مقد مه شروع به صبحت کردن کرد وگفت در همان شب که دیدمت به تو علاقمند شدم می خوام بتو پیشنهاد ازدواج بدهم به نظرم میائی که دختر با خانواده ای هستی ......... ...........واو از خصوصیات اخلاقی خودش تعریف کرد واز چگونگی آشنائی با شیطان پرستان اروپائی سخن گفت وآموزشی که در کشور های اروپایی دیده بود واز تمام . واز تمام دختر ها وپسر ها که عضو شیطان پرستان هستند خوشحالند واز من خواست که به جمع آنها به پیوندم پس از صرف شام او با اتومبیلش مرا به منزل رساند. واز من درخواست ازدواج کرد تا جواب اورا بدهم وقتی به خانه رسیدم وبه حرفهای او تا صبح فکر می کردم ومی دیدم که پویا علاقه شدیدی به من دارد واز شهرت خاصی در میان شیطان پرستان دارد نا خواسته عضویت شیطان پرستان را پذیرفتم ودر میهمانی ومراسم آنها شرکت می کردم ازیتا چون در تمام مهیمانی های انها شرکت میکرد بدون از اینکه خودش بداند در دام انها افتاده بود وبر اثر مصرف قرص های روانگردان ومواد مخدر اعتیاد پیدا کرد وچون به پویا علاقمند شده بود سعی می کرد بیشتر وقتها در منزل پویا باشد غافل از اینکه پویا برایش دام شیطانی پهن کرده بود واو در قبال تامین هزینه های اعتیادش از او سو استفاده می کرد وسپس اورا وادار می کرد تا برایش مواد مخدر بفروشد .
کلمات کلیدی: