پس از ارتباط تلفنی تصمیم گرفتم خودم باید حمید را ملاقات کنم وموضوع را برایش توضیح بدهم برای یک هفته مرخصی گرفتم وبسوی اصفهان حرکت کردم بدون از اینکه به حمید اطلاعی داده باشم فردای انروز حمید را دیدم از اینکه مرا دید تعجب کرد استراحتی کردم وساعتی نکذاشته بود که تلفن زنگ خورد ان طرف سیم شیوا بود که صحبت می کرد از حرف های انها فهمیدم که شیوا گرفتار شده ودارد به نوعی صحبت می کند که طرف را جذب خودش کند وحمید جواب های بی ربطی می داد واز اینکه دوستم میان دو عشق گرفتار شده بود خنده ام گرفته بود بالاخره باید یکی را انتخاب کند با توجه باینکه میدونستم که حمید پیش از حد خانم (ش) را دوست دارد که حاضر نیست به کس دیگری جواب بدهد برای اینکه شیوا ناراحت نشود سعی می کرد او را به نوعی قانع کند حدود چند دقیقه ای صحبت شد گفتم چه خبره ؟ نگاهی به من کرد وگفت تمام این مشکلات زیر سر توست که برایم درست می کنی فعلا توری صحبت کردم که ناراحت نشود .به حمید گفتم از امروز فرصت داری فکری برای خودت بکنی اگر واقعا خانم( ش) را دوست داری اولین کاری که می کنی باید خودت را انتقال بدهی وبعد بروی با او صبحت کنی ومشکلات به وجود امده را بر طرف کنی تا اینجا بامن بود بقیه اش با خودت . حمید در حالیکه به فکر فرو رفته بود با خودش نقشه می کشید چه کند . پس از لحظه ای سکوت گفت خودت را جای من بکذار از کجا میدونی که خواستگارش اورا لمس نکرده واورا در اغوش نگرفته وفردا برایم مشکل درست نشود .درسته که من اورا دوست دارم ولی نمی توانم قبول کنم روزهایی که با او بوده وهرروز اورا می دیدم درخیابان ونقاط دیگر شهر را چه میگی ؟ من اگر محل کارم را ترک کردم به خاطر همین مسله بوده و دلیل دیگری دارم شهری که یک عمر در ان زندگی کردم وجب به وجب ان برایم خاطره بودوبا ان موقعیت شغلی واجتماعی که داشتم چرا ترک کردم و امدم . به صرف اینکه پشنهاد ازدواج ندادم باید ارزوهای چندین ساله مرا به باد بدهد اگر او راست می گفت چرا چیزی راجع به نامزدش قبل از اینکه جواب مثبت بدهد نگفت چرا بدون اطلاع من با او در ارتباط بود صحبتی نکرد تا اورا از وضعیتی که دارد روشن کنم حداقل یکبار فقط یکبار بمن می گفت . حالا چگونه می توانم خودم را راضی کنم وبه سراغش بروم ویا تلفن بزنم او انقدر خود خواه شده که به خودش اجازه نمی دهد تلفن بزند وجریان را برایم باز گو کند آن وقت راجع به من باتو صحبت می کند . درسته دوستش دارم وخیلی خاطرش برایم عزیز است من عشق اورا پاک نگه داشتم نمی
خواستم به جز خودم مال کس دیگری باشد اگر تا حالا به او چیزی برای ازدواج نگفتم می خواستم شرایط مادرم را برای او روشن کنم می خواستم که او هم مادر مرا دوست داشته باشد . پس ان همه صحبت ها راجع به اینده گفتیم همش باد هوا بود .حالا چکونه می توانم در ان شهر زندگی کنم که نکویند قبلا نامزد فلانی بوده یک عمر زندکی است خودم ماندم چه کنم . باید فکر کنم بدون مطالعه نمی توانم تصمیم بگیرم . بیا بریم عشق ما هم تاریخی شده در حالیکه از منزل بیرون می رفتیم حمید گفت نمی دانم چه جوابی به شیوا بدهم در بین راه به یکباره روی به من کرد وگفت توی حرفهایت شنیدم که مشکل ازدواج پیدا کردی چرا بمن حرفی نزدی ؟ هم چنین صحبتی نبوده که میگی؟اگر میدونی موضوعی است بگو نکذار مثل من گرفتار چنین عذابی شوی . گفتم حمید تو اول مشکل خودت را حل کن بالاخره ما هم خدایی داریم ؟حمید گفت می خواهم با شیوا صحبت کنم ولی نمیدانم به او چه بگویم به شرطی با او ارتباط برقرار می کنم که تو موضوع ازدواج خودت را برایم بگوئی ؟ گفتمش دوست عزیز تو اول از این درد وغم بیرون بیا بعدا برایت خواهم گفت . حمید گرفتار خیانت وعشق جدید شده بود نمیدانست چه کار کند روی به من کرد گفت با شیوا مرتب در تماس هستم واو خیلی اظهار علاقه می کند صمیمیت وعلاقه او به من ومادرم خیلی زیاد است افکارش در طول این مدت دوستی خیلی عالی است واز ان دسته دخترانی است که می فهمد می خواهم اورا در جریان عشق (خانم ش) قراردهم نمی خواهم بعدا مشکلی پیش بیاید .گفتم حمید فکرهایت را کردی مطمن هستی که دیگر نمی خواهی با (خانم ش) ارتباط داشته باشی ؟ فکرهایم را کردم هرچه می سنجم چرا بدون علت مرا ترک کرده نمیدانم .باتو که دوست منی مشورت می کنم خودت را جای من بکذار اگر چنین وضعی داشتی قبول می کردی ؟ گفتم این بلا سرم امده وبرای همیشه اورا ترک کردم.ولی خانم ( ش) خیلی پشیمان شده وخودش هم می داند که اشتباه کرده . مسله یک عمر زندگی کردنه امروز ممکنه قبول کنم فردای اگر مشگلی پیش امد چکارکنم باید علاقه اورا از دلم ببرم با توجه باینکه اولین عشق من در زندگی داشتم . در این فاصله پیامک شیوا شنیده شد حمید گفت پیامک خودشه .گفتم حمید یادته گفتم دختران خوب در این دنیا زیاد هست فقط در صدی از دختران هستند که جاه طلب وخودخواهند وهرچه تنها تر بشن دنیا کمتر اون ها را می خواهد ویک روز می بینند که چقدر فراموش شده اند امروز خوشحالم که با شیوا آشنا شدی که یکی از همکاران من است دختر خیلی خوب واجتماعی وخانواده آنها خیلی محترم هستند اگر واقعا روزی تصیم داشتی اورابه همسری انتخاب کنی مرا در جریان قراربده. .حمید گفت اول می خواهم با او صحبت کنم باید از مساله من با خبر باشد بعد تصمیم می گیرم .حمید نمیدانست که مشکلات خودش را با همکارم در میان گذاشتم فقط طوری باید با شیوا صحبت کنم که بگوید در جریان زندگی او نیست در فرصتی که برایم پیش آمد تلفنی با شیوا صحبت کردم وجریان را برایش توضیح دادم واز قول خودم گفتم که می خواهم حمیدرا به تهران بیاورم که صحبتی داشته باشی از شیوا خدا حافظی کردم
کلمات کلیدی: