ای گرامی ترینِ گرامیان و نهایتِ آرزوی خواستاران ! تو سرور منی که درِ دعا و توبه را برای من گشودی. پس درِ قبول و اجابت دعا را بر من مبند . [.فاطمه علیه السلام ـ در دعایش ـ]
د یپرس

کنار پنجره نشسته
وچشم از ابر ها بر نمی داشت ابرها با وزش باد به هم می خوردند ومنفجر می شدند
آسمان میدان جنگ شده بود صدای مامان وبابا هر لحظه بالاتر می رفت وفریاد می کشیدتد
. بازهم بهانه ای پیدا کرده بودند تا به پروپای هم بپیچند واین کار هر روز آنها
بود . مریم همان جا پشت پنجره نشسته بود ودستش روی گوش هایش بود تا صدای آنها را
نشنود ولی چشم از ابرها بر نمی داشت آسمان سیاه شده بود و قطرات باران با شدت به
پنجره می خورد وصدای شکستن شیشه می آمد بابا بازهم عصبانی شده بود .مامان زیر مشت
ولکدهای بابا فریاد می کشید . چند روزی بود بابا پول نداشت تا گرد سفید لعنتی را
در ریه اش بریزد .اما مامان هنوز چند تا اسکناس داشت ومی خواست برای مریم دفتر مشق
بخرد به همین خاطر کتک های بابا را تاب می آورد . باران تمام شده بود مریم پنجره
را باز کرد تا هوای سرد با فشار وارد اتاق شود دفتر مشق پر شده مریم ورق می خورد
تا به اخرین صحفه رسید .مریم هنوز به ابرها چشم دوخته بود ودختر پشت پنجره ایستاد
ه ودستش را دراز کرد تا گل ابری بچیند تا به مادر هدیه کند اما............. مریم کف
حیاط افتاده بود رد خون به کنار باغچه رسیده
بود مامان وبابا همچنان دعوا می کردند چشمان مریم به آسمان دوخته شده بود وتکان
نمی خورد


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 88/5/10:: 10:54 صبح     |     () نظر