برروی بلندی
قلعه کوهی که مشرف به دشت سر سبز با درختان سر به فلک کشیده مناظر زیبائی به وجود آورده بود تعدادی روباه در ان نقطه
زندگی آرامی داشتند وبه طرق مختلفی روز خودرا می گذرانند در یکی از روز ها که همگی دور هم جمع شده بودند یکی از انها تصمیم گرفته بود که به پائین دره
برود واز باغ پراز انگورشکمی از عزا در بیاورد .روباه دیگری گفت مگر نمیدانی که
این باغ توسط سگها وصاحب تفنگ به دست از باغ محافظت می کند وباغ همیشه در محاصره
است توچگونه می توانی به دورن باغ بروی ؟ گفت
اگر یک روز از عمرم باقی مانده باشد می روم .
روز ها وشب ها می گذشت وروباه در حسرت بدست آوردن
انگور های باغ بی
امان بود . تا اینکه در یکی از روزها فرصتی پیش آمد که صاحب باغ از ان منطقه دور
شد بود به هر طریقی که بود خودش را به باغ
رساند واز دیوار به دورن باغ رفت وتا توانست از انگور های باغ خورد بطوریکه سنگین
شده بود وبه ناچار بقیه را زیر دست وپایش له کرد وباغ را نابود کرد .زمانی که می
خواست از باغ خارج شود صاحب باغ وسگهایش رسیدند وو قتی روباه را دیدند تا توانستن
اورا کتک زدند بطوریکه سه تا از پا یش شکست به هر بد بختی بود خودش را از چنگ انها
نجات داد وکشان کشان خودش را بالای کوه رساند .روباه ها دورش را گرفتنند واورا در
گوشه ای خواباندند . همگی گفتند آخه ارزش آنرا داشت که خودت را به این روز انداختی
. روباه زخمی گفت واقعا ارزش آنرا داشت که دست به چنین کاری زدم . حالا وضعیت طوری
شده هروقت روزنامه ها را مطالعه می کنی
خبرهایی می خوانی که به راحتی ثروت این مملکت را به یغما میبرند وسر مردم را به
سادکی کلاه می گذرند و......... و قانون باید خیلی محکم جلوی این جنایتکاران
اقتصادی بکیرد نه اینکه زندان استرحتگاه
انها بشود وبعد هم میگن ارزش انرا داشت که این کاررا کردیم .
کلمات کلیدی: