در دانش دروغ پردازان، خیری نیست . [امام علی علیه السلام]
د یپرس

تابستان
گرم خوزستان با آن هوای شرجی بیداد می کرد مهدی کارمند شرکت نفت برای دیدن خانواده
تصمیم گرفته بود به تهران برود او مردی قوی هیکل ویکی از ورزشکاران بنام بود
اوشاید حدود 35 سال سن داشت وتاکنون ازدواج نکرده بود .در دنیایی که برای خودش
ساخته بود زندگی می کرد . سوار تاکسی شد وبه طرف ایستگاه راه اهن خرمشهرراهی شد
.گرما اورا کلافه کرده بود ومی خواست هرچه زودتر به ایستگاه برسد دقایق بعد پیاده
شد واز پله های ایستگاه بالا رفت ساعت بزرگ 6 را نشان می داد وهنوز یک ساعت مانده
بود به حرکت قطار . ایستگاه مملو از جمعیت
بود وقطار اکسپرس منتظر مسافران بود . مهدی نگاهی به اطراف انداخت وبسوی کافه تریا
رفت ودر گوشه ای نشت ودستور نوشیدنی وبستنی را داد سالن پراز جمعیت بود وفکرش این
بود که زودتر به منزل برسد .دقایق به کندی می گذشت واو بی صبرانه منتظر بود که
سوار قطار شود عقربه ها به ساعت هفت نزدیک می شد وصدای بلندگو مسافران را جهت سوار
شدن فرا می خواند از جایش بلند شد ودر حالیکه کیفی در دست داشت بسوی قطار رفت وتا
جائی که روی بلیط برای او پیش بینی شده سوارشود پس ازچندی کوپه وصندلی مورد نظر را
پیدا کرد ودر جای خودش مستقر شد . از پنجره بیرون را تماشا می کرد که مردم با عجله
خودشان را به قطار می رسانند . روزنامه ای ازکیفش بیرون آورد ومشغول مطالعه شد .
در همین فاصله صدای سوت قطار به صدا در آمد وقطار به آرامی شروع به حرکت کرد
وجعمیت توی ایستگاه برای مسافران دست تکان می دادند لحظه جالبی بود صدای قطار
برروی ریل که بر سرعتش افزده می شد نمای دور دست درختان نخل که خرمای قرمز وزرد
اویزان بود به وضوع پیدا بود ومناظر نخل ها ازدورن قطار واقعا جالب بود .قطار به
سرعت می کذاشت وایستگاه ها را پشت سر می گذشت  در همین فاصله اعلان کردند که رستوران اماده
پذیرائی می باشد از جایش بلند شد وبطرف رستوران رفت او همیشه سعی می کرد در گوشه
ای بنشنید در حالیکه دنبال جای مناسب می گشت توانست جای دلخواه خودش را پیدا کند
ودر همانجا مستقر شد در همین فاصله مسول غذا حاضر شد ودستور غذا داد دقایقی بعد
برای مسافران جهت صرف شام به رستوران هجوم اوردند در حالیکه نگاهش بیرون بود متوجه
نشد که تمام سالن مملو از جمعیت شده ودر کنار او دونفر دیگر نشستند یک لحظه به
خودش آمد واطراف را نگاه کرد











 


http://www.rai.ir/Statics/Rai_Photo_Gallery/Large_Img/MSC_100.jpg

 

.ساکت
وآرام در حالیکه دستهایش را زیر چانه اش بود همه را نگاه کرد سرصدای عجیبی در سالن
بود وهمکی منتظر غذایی خودشان بودند .دوردیف جلوتر دوریک میزعده ای از خانمها  نشسته
بود ند که سر وصدا زیادی راه انداخته
بودند بطوریکه نظر همه را جلب کرده بودند. مهدی در حالیکه مشغول غذا بود فراموش
کرده بود سفارش نوشید نی بدهد .یکی از خانم ها متوجه او بود بالاخره نوشیدنی
دریافت نمود پس از صرف غذا مهدی به طرف کوپه خودش رفت بدون از اینکه نگاهش جای
دیگری باشد .نزدیک درب ورودی ایستاد ودر حالیکه هوای بیرون تاریک بود می خواست
دقایقی از پنجره ماه را ببیند که همراه اوبود وبعدا برای استراخت برود .در همین
فاصله خانمهایی که دررستوران مهدی را دیده بود ند از راهروی می آمدند ونزدیک که
شدند وارد کوپه بغلی شدند .یکی از آنها متوجه حرکت مهدی بود بعد از مدتی طاقت
نیاورد وپیش او امد. 

سلام

سلام

چقدر دیگه
داریم تا به تهران برسیم ؟

شاید حدود
10 ساعت دیگه

شما تهران
می روید؟

من هم
تهران می روم .مثل اینکه تا تهران با هم همسفریم

اسم من
سمیه است . که برای یک ماموریت به تهران می روم.

منم مهدی
هستم .

در این
حالت سمیه فرصت را مغتنم شمرد وشروع کرد خودش را معرفی کردند

من کارمند
وزارت بازرگانی هستم ودر آبادان زندگی می کنم و همراه همکارانم به ماموریت می رویم
.

شما نمی
خواهید خودتان را معرفی کنید ؟

مهدی گفت
بچه تهران هستم که در شرکت نفت آبادان مشغول به کار هستم وبرای دیدن خانواده به
تهران می روم خیلی وقت است که خانواده را ندیدم موقعیتی پیش نمی امد که به تهران
بروم حالا فرصتی شد که بروم

سیمه
احساس کرد که فرصت خوبی است وسعی می کرد به نوعی نظر اورا جلب کند . اودختری بود
بلند قامت وسبزه با چشمان نافذ اهل ابادان با هوش وزرنک بود .

سیمه اورا
دعوت کرد به دورن کوپه بروند تا بیشتر با هم آشنا شوند ودر ضمن چای صرف کنند

مهدی نمی خواست که
مزاحم دوستان او بشود واصرار داشت که نرود بالاخره برای اینکه ناراحت نشوند قبول
کرد .دورن کوپه 4 دختر ویک پسر بود او احساس خجالت می کرد که در یک محیط بسته ای قرار
گرفته بود ونمی دانست چه کار کند .مهدی وسیمه روبروی هم نشستند وسکوتی حکفرما شد
تا اینکه سمیه به حرف در آمد وشروع کرد به صبحت وگفت : ادامه دارد



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 88/7/15:: 2:54 عصر     |     () نظر