بسی دانشمند که دنیا نابودش کرده است . [امام علی علیه السلام]
د یپرس

چند ماهی کذشت هوای ابادان روز به روز خنک تر می شد در یکی
از روزها که هوای بارانی بود واو سعی می کرد خودش را به منزل برساند به ناگه مهدی
صدای فریادی از دورن خودرو که تقاضای کمک می کرد از کنار اوگذ شت دستپاچه شده بود
ونمیدانست چکار کند در همین فاصله تاکسی عبور می کرد به سوی او دوید

واز اوخواست که به کمک او بروند و اورا تعقیب کردند ودر خارج شهر در نقطه ای
در گیر شدند ودختر را از دست اوباش وارزل نجات دادند ولی مهدی مورد اصابت چاقو یکی
از انها قرار گرفت ونقش زمین شد واشرار پا به فرار گذشتند . راننده وقتی مهدی را
غرق درخون دید به سوی او شتافت وهمراه
دختر اورا دورن خودرو قرار داند وبا سرعت به سوی بیمارستان به راه افتاد ودر همین
فاصله دختر با یکی از بیمارستان ها شهر تماس گرفت پس از چند دقیقه تاکسی به
بیمارستان رسید وهمه اماده بودند واورا فورا به اطاق عمل بردند واز طرفی پخش پذیرش
پلیس را در جریان قرار داد . اضطراب ونگرانی بین راننده ودخترک حکمفرما بود دو
ساعت طول کشید که دکتر از اطاق عمل بیرون امد .وضعیت را وخیم اعلام کردوگفت فقط
توانستم  فعلااز خونریزی جلوگیری کنم به
خانواده او اطلاع دهید .راننده تاکسی با مشکل یزرگی روبرو شد شناختی از او نداشت
با هر مشکلی که بود توانست محل کار اورا پیدا کند ودوستانش را در جریان قرار دهد
.از طرفی دخترک که از یک خانواده ثروتمند شهر بود توانست پدرش را درجریان قرار دهد
وسریع خودش را به بیمارستان رساند وموضوع رابرای پدرش تعریف کرد .پدرش وقتی مطلع
شد که به خاطر دخترش این همه فدا کاری کرده با دکتر بیمارستان تماس گرفت وحال اورا
برایش تشریع کرد وبه دکتر گفت کلیه هزینه های اورا پرداخت می کنم هرکجا که لازم
باشد اورا می برم دکتر گفت باید تا فردا صبر کرد تا حال اورا ببینیم .فردای انروز
تمام دوستان مهدی امدند بیمارستان وهرکدام تلاش می کردند بتوانند اورا نجات دهند
وضعیت خیلی بحرانی بود خونریزی او همه را نگران کرده بود پدر دختر (مسعود ) تصمیم
گرفت مهدی را هرچه سریعتر به تهران برسانند در همین میان نیروهای انتظامی جهت گزارش حادثه رسیدند

http://media.farsnews.com/Media/8503/Images/jpg/A0196/A0196005.jpg











  ومشغول کار خودشان شدند واز طرف های
مناقشه خواستند که برای تکمیل پرونده به کلانتری محل مراجعه نمایند .مسعود کلیه
مراحل رساندن مهدی به تهران را فراهم کرد وقرار شد که اورا در بهترین بیمارستانها
ی تهران که از قبل اماده  پذیرائی شده بود
انتقال دهند .از طرف دیگر یکی از دوستان مهدی به سمیه تلفن کرد .

به ارامی شرایط را برای او تعریف کرد تلفن از دست او افتاد وحالش بد شد یکی از
همکاران گوشی را گرفت ومشغول صبحت شد واز انطرف سیم گفته شد که این ادرس را به
همکارتان بدهید .پس از اینکه حال سمیه کمی بهتر شد حال خودش نبود به هر طریقی بود
خودش را به بیمارستان رساند گریه امانش نمی داد خودش را به مهدی رساند که بیهوش
روی تخت خوابیده بود بر روی تخت افتاد بود واو را نوازش می کرد وناله سرمیداد
شرایط خیلی سخت بود همه ناراحت وگریان وفرصت کم مهدی در حال مرگ بود فقط خدا می
توانست اورا نجات دهد قرار بود چند ساعت دیگر با اولین پرواز اورا به تهران
برسانند دونفر از دوستان مهدی وسمیه ومسعود ودخترش کارهای اولیه را انجام دادن
واماده بودند که اورا انتقال بدهتد امبولانس ساعت 8شب دم در بیمارستان انتظار می
کشید همه اماده بودند پس از دقایقی امبولانس همراه پزشک وپرستار ودوستان مهدی به
سوی فرودگاه حرکت کرد وضعیت فرودگاه با اورن مهدی خیلی شلوغ شده بود اورا به ارامی
دورن هواپیما بردن همه بر روی صندلی غمگین وناراحت هیچکس باهم صبحت نمی کرد صدای
هواپیما برایشان درد اوربود وهمه می خواستند هرچه زودتر به تهران برسن ساعتی بعد برروی باند فرودگاه



 

 http://www.ostan-ag.gov.ir/newsite/DesktopModules/Articles/MakeThumbnail.aspx?Image=/newsite/Portals/0/dariushgsdfging.jpg&w=400

 

 بودند وهواپیما به ارامی برروی باند
فرودگاه تهران نشست همه جیز اماده بود همه پیاده شدند ومریض را به دورن امبولانس بردند وآژیر کشان به سوی بیمارستان
حرکت کرد بقیه هم با خودرو دیکری عازم شدند بلافاصله مهدی را به ا به اطاق عمل
بردند ویکی از دوستان به خانواده او تلفن کرد وجریان را گفت . خانواده مهدی پریشان
وفریاد کشان خودشان را به بیمارستان رسانند از طرفی دختر مسعود گریان بود که یک
اتفاق ساده چه بلائی سر همه اورده بود همه پشت در اطاق عمل بی صبرانه انتظار می
کشیدند تا خبری بدست بیاورند . پارگی بد ترین نقطه بدن مهدی را پاره کرده بود پس
از چند ساعت دکتر از اطاق عمل بیرون امد وهمه دور او جمع شدند وهر کس سراغ سلامتی
اورا جویا می شدند .دکتر همه را به ارامی دعوت کرد و به ارامی گفت خطر از او بر
طرف شده ولی هنوز زمان نیاز داریم تا حالش خوب شود . پس مدتی از اطاق عمل بیرون
اوردند در قسمت مراقبت های ویژه قرار دادند ساعت 3صبح را نشان می داد سمیه پیش از
دیگران گریه می کرد خانواده مهدی ازیکی از
همکاران پرسیدند اوکیست که ایقدر گریه می
کند .گفتند دوست اوست که همیشه غمخوار او بوده وتمام زندگانیش را رها کرده وبدنبال
او امده است شاید 10 روزطول کشید تا بالاخره مهدی به هوش امد در اولین نگاهش سمیه
را دید که بالای سرش بود نگاهی باوانداخت واشک در چشمانش سرازیرشد به ارامی دستش
رادر دست سمیه کذاشت وگفت به خاطر من اینجائی وسمیه به ارامی سرش رانکان داد وگفت
به خاطر تو .          پایان


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط هوشنگ سلیمی 88/8/21:: 8:49 صبح     |     () نظر