یک دوست می خوام راز
دار رازها باشد
یک دوست می خوام که
خیلی مهربان باشد
خیلی خیلی مهربون که
بتونم غم وغصه رو باهاش در میون بذارم
یک دوست که نارو
نزنه . دورغ نگه وبد ادم رو نخواد
دوستی که موفقیتها
وپیروزهات مدیون راهنمایهای اون باشد
دوستی که با خاموشی
سکوتش درسهای بزرگی به آدم می ده
دوستی که کوچکترین
انتظاری ندارد واسه خوبیهاش
هرگز منت سرت نمی
زاره
کلمات کلیدی:
برروی بلندی
قلعه کوهی که مشرف به دشت سر سبز با درختان سر به فلک کشیده مناظر زیبائی به وجود آورده بود تعدادی روباه در ان نقطه
زندگی آرامی داشتند وبه طرق مختلفی روز خودرا می گذرانند در یکی از روز ها که همگی دور هم جمع شده بودند یکی از انها تصمیم گرفته بود که به پائین دره
برود واز باغ پراز انگورشکمی از عزا در بیاورد .روباه دیگری گفت مگر نمیدانی که
این باغ توسط سگها وصاحب تفنگ به دست از باغ محافظت می کند وباغ همیشه در محاصره
است توچگونه می توانی به دورن باغ بروی ؟ گفت
اگر یک روز از عمرم باقی مانده باشد می روم .
روز ها وشب ها می گذشت وروباه در حسرت بدست آوردن
انگور های باغ بی
امان بود . تا اینکه در یکی از روزها فرصتی پیش آمد که صاحب باغ از ان منطقه دور
شد بود به هر طریقی که بود خودش را به باغ
رساند واز دیوار به دورن باغ رفت وتا توانست از انگور های باغ خورد بطوریکه سنگین
شده بود وبه ناچار بقیه را زیر دست وپایش له کرد وباغ را نابود کرد .زمانی که می
خواست از باغ خارج شود صاحب باغ وسگهایش رسیدند وو قتی روباه را دیدند تا توانستن
اورا کتک زدند بطوریکه سه تا از پا یش شکست به هر بد بختی بود خودش را از چنگ انها
نجات داد وکشان کشان خودش را بالای کوه رساند .روباه ها دورش را گرفتنند واورا در
گوشه ای خواباندند . همگی گفتند آخه ارزش آنرا داشت که خودت را به این روز انداختی
. روباه زخمی گفت واقعا ارزش آنرا داشت که دست به چنین کاری زدم . حالا وضعیت طوری
شده هروقت روزنامه ها را مطالعه می کنی
خبرهایی می خوانی که به راحتی ثروت این مملکت را به یغما میبرند وسر مردم را به
سادکی کلاه می گذرند و......... و قانون باید خیلی محکم جلوی این جنایتکاران
اقتصادی بکیرد نه اینکه زندان استرحتگاه
انها بشود وبعد هم میگن ارزش انرا داشت که این کاررا کردیم .
کلمات کلیدی:
هرروز که
روز نامه های پایتخت را ورق می زنم تبلیغات کوناگون در آن می بینم که کلیه صفحات
انرا تبلیغات پرکرده واگر هم اعتراض کنی گله مند هستند که کل در آمد ما از تیلغات
است در یکی از صفحات چند ین مناقصه عمومی
دیدم که تا چشم به آنها افتاد بی اختیار
خنده ام گرفت . دوستم پرسید؟ چرامی خندی . نکند صفحات رنگی آن با عث خنده تو شده ؟
یا تبلیغات تور هواپیما ها که پشت سرهم سقوط می کنند . گفتم نه بابا همه
اینها به یک طرف .خنده ام از این مناقصه
های عمومی است که در روزنامه ها به چاپ رسیده برنده قبلا مشخص شده بعدا اعلام
مناقصه می کذراند . دوستم پرسید چطور . گفتمش .
چندی پیش
مناقصه ای در یکی از ادرات برقرار کردند وقرار شد پیمانکاران در آن شرکت کنند هریک
از انها با مراجعه به قسمت فروش اسناد مناقصه فرم های لازم را تهیه کردند بعد از
چند روز پاکت ها پلمب شده تحویل مسولین دادند وخوشحا ل بودند که در این اوضاع
بیکاری مشغول بکار شوند .بعد از مدت طولانی که در انتظار بودند پاکت های مناقصه
بدون از اینکه کسی حضور داشته باشد باز گشائی کردند وهرکدام از شرکت کننده ها تصور
میکردند برنده مناقصه هستند بجز اونی که قبلا از همه چیز اطلاع داشت وخودش را قاطی
انها کرده بود بعد از چندروز در کمال نا باوری متوجه شدند که برنده اصلی همان شخصی
هست که قبلا کارهای پیمانکاری را انجام می داد .بعدا متوجه شدند مناقصه ای که شرکت
کردند بازیچه یک موسسه قرار گرفته اند وهر کدام از انها در حالیکه زیر لب غرولند
می کردند راه خودشان گرفتند ورفتند تنها یکی از اتها بود که مسله شکایت را پیش
کشید وگفت دنبال انرا می گیرم .
کلمات کلیدی:
هرروز
غروب به هوای دیدنت کنار پنجره می نشینم
شاید
قاصدکی بوی گلهای نرگس را برایم بیاورد
ا ما افسوس که در
حسرت د یدارت اشک هایم خشک خواهد شد
ونمی دانم کی ام .نمی دانم کجایم چرا خیسه چشمانم
چرا خم
شده شونه هایم نمی دانم تاکی
تاکجا می
توانم دوام بیاورم
کاش می شد با این با لهای شکسته پرواز کرد
کاش می شد
از یه دل پوسیده ومرداب شده ازیه قلب
شکسته
وزخم خورده انتظار صبوری وتحمل داشت
کلمات کلیدی:
همزمان با اعیاد
مبارک نیمه شعبان منجی عالم بشریت که مردم جشن وشادی گرفته اند از هرکوی وبرزن
صدای مبارک باد می آید ودر شهرها وروستای کشور جشن عقد وعروسی بر پاست در این شب
ها وروزها عید چهره شهرها وروستا به دنبال حرکت کاروان عروسی حال وهوای دیگری دارد
همه جا صحبت از جشن وعروسی وآغاز زندگی مشترک است به همین خاطر نیز سالن ها
وتالارها وهتل ها برای برگزاری جشن عروسی سفارش گرفته اند بعضی از زوج های جوان به
خاطر نا توانی از پرداخت هزینه های ستگین برگزاری جشن در تالارها وپذ یرائی در هتل
ها ناکزیرمراسم جشن را در خانه ها بر گزار می کنند در خیابان آیت اله کاشانی........برای
نوشته هایم با اجازه خانواده داماد وارد منزل شدم وعروس وداماد بر سر سفره عقد
نشسته اند تا قزارتقسیم امید وصداقت ومحبت را باهم بگذراند .
قند ها بالای سر
آنها سائیده می شوند ونخستین ضربا هنگ زندگی مشترک به گوش می رسد از ان سوی اتاق پذیرائی صدای خوش عاقد به گوش می رسد دقایقی بعد
مهیمانان با شنیدن صدای بله عروس خانم هلهله شادی به نشانه شروع یک زندگی شیرین
وموفق سر می دهند این آغاز شیرین است که خود پایانی است بر یک روند دشوار و سنگین
که ازدواج را تبدیل به رسمی گزاف وگرانقیمت می سازد به همین دلیل است که گروهی از
جوانان همچنان دغدغه هزینه های سنگین ازدواج را دارند لحضاتی که در انجا بودم ومن
که مهیمان ناخوانده بودم بعضی ها مرا می شناختن از من پذیرائی حسابی کردند و دوست
داشتم داماد را از نزدیک ببینم وبپرسم از وضعیت مالی که در این مدت برایش پیش آمده
برایم بگوید. مدتی صبر کردم تا فرصتی پیش
امد نزدیک رفتم وپس از خوش وبش که با او کردم در گوشه ای نشستیم وپرسیدم تا حالا
چقدر خرج شده سری تکان دادواطرافش را نگاهی کرد انکار از چیزی می ترسید گفت از زمانی که شروع کردم ورفتم
خواستگاری بر خلاف میل باطنی
همسرم برای خرید انگشتر وطلا که بالاترین
قیمت را پرداخت نمودم وخانواده عروس هزینه ها را برایم سخت کردند وچیزی نگفتم با
اینکه می دانستند که من کارمندم باید خودم دست به جیب شوم برای همین خاطر در منزل
پدری مراسم عروسی را گرفتم که خرجم کمتر باشد خرید های انچنانی ارایشگاه وکرایه
لباس عروسی وارکستر وشام و.........همینقدر می دانم بعد از عروسی باید قسط های
انرا چگونه پرداخت نمایم . دیدم ممکن شب عروسی او را خراب کنم از او خدا حافظی
کردم و رفتم در بین راه یاد گفته های پدرم افتادم که می گفت آن روزها در کمال
سادگی به عقد هم در آمدیم بر سرمان نقل وسکه می پاشیدند وپدر بزرگمان برایمان دعا
می خواند وبا سلام وصلوات آنها راهی خانه بخت می شدیم .
اما اکنون
وضعیت خیلی تغیر کرده وسادگی جای خودرا به تجمل گرایی وهم چشمی داده است وبه همین
خاطر شاهد برگزاری جشن های عروسی انچنانی هستیم که با هزینه های سنگین انجام می
شود
کلمات کلیدی:
هر روز برای ورزش به
باغ های اطراف می روم تا از هوای تازه برای سلامتی استفاده کنم وهرروز دو پیرمرد
را می بینم که بر روی سکوی سیمانی نشسته اند وباهم صحبت میکنند از چروک های روی صورتشان می شد سن
زیادشون را حد س زد . وهمیشه لبخند بر روی چهره آنها بود تا یک روز بر سر کنجکاوی
کنارشون نشستم وکلی با هم حرف زدیم بعدا معلوم شد که از جوانی با هم دوست بودند
ازدوران دبیرستان ودانشگاه وتا به حال توانستیم این دوستی را تا کنون بر قرار کنیم
. یکی از پیرمرد ها گفت در عالم دوستی ورفاقت چند بخش است که باید شناخت . بی
اعتمادی تلخترین . جدایی سوزنا کترین. صداقت گرانترین . دورغ بدترین .کینه کم
ارزشترین . وگذشت شیرترین لحظه های یک رابطه دوستانه است . پیرمرد دیگری در حالیکه
آه سردی می کشید گفت قد یم مثل حالا نبود اگر کسی دست رفاقت به کسی میداد انکار
پای صد تا برگ قولنامه را امضا کرده نه مثل حالا که همه به فکر پول ومال دنیای یه
عمر از همه چیز میکذرن تا مالی جمع کنن دست آخر هم فقیر از دنیا می رن
حرفی برای
گفتن نداشتم از آنها خدا حافظی کردم در بین راه افسوس می خوردم که چرا مرد مان
همانند گذشته نیستند.
کلمات کلیدی: